، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

مهتا

مهر 93

1393/6/24 11:46
نویسنده : نسرين
449 بازدید
اشتراک گذاری

93/7/4جمعه

مدتی بود که گوشهای مامانی درد میکرد دکتر که رفتم گفت باید شست وشو بدم چهارشنبه بعداز ظهر از سرکار که برمی گشتیم رفتیم درمانگاه تا هم واکسن آنفلونزا برای تو بزنیم هم من خودم دکتر برم.ziba

قطره بهم داد و گفت 48 ساعت دیگه دوباره برم.خیلی توی این دوروز کلافه بودم صداها رو به سختی میشنیدم .از طرف دیگه هم وقت آتلیه برای شما گرفته بودم .ظهر جمعه خودم باماشین رفتم درمانگاه و نیم ساعته برگشتم واقعا هیچ چیزی به اندازه سلامتی باارزش نیست.ziba

ناهارخوردیم و کمی خوابیدیم .صبح هم که حموم برده بودمت . ساعت 3:30 بیدارشدیم و تا آماده بشیم اساعتی طول کشید اونروز اولین باری بود که دست وپاهاتو لاک زدم و مثل خانومها آروم نشستی تا خشک بشه

(این دفعه سوم بود که بهت لاک میزدم )

ساعت 4:30 راه افتادیم تو راه میخواستیم زنگ بزنیم آدرسو دقیقتر بپرسم که ...

چون موبایلمو عوض کرده بودم و یکبار هم مجبور شده بودم ریست کلی بکنیم شماره آتلیه رو که سیو نکرده بودم فقط یبار زنگ زده بودم و فکر میکردم توی لیست گزارشاتم باشه از لیست پریده بود خلاصه پرسون پرسون اتلیه رو پیدا کردیم .خداروشکر تو آتلیه باهامون همکاریکردی ولی آخراش خسته شده بودی و من 2 دست از لباساتو که برده بودم نتونستم تنت کنم .

                                         http://sheklakveblag.blogfa.com/ پريسا دنياي شكلك ها

یکشنبه 93/7/6

                           سیاست مهتا خانم

تقریبا یه ماه پیش بود که عینک آفتابی بابا رو با کمال خونسردی از ماشین بیرون  پرت کرده بودی .

بابا داشت عینکشو تمییز میکرد که یاد خرابکاریت افتادی و شروع به تعریف کردن کردی : عینک بابا رو انداختم بیرون ...

وقتی بابا بهت نگاه کرد قیافه مظلومانه گرفتیو گفتی : دوسم دالــــــی ؟؟م

بابا هم بهت خندید و گفت : آره ولی دیگه ازاین کارا نکن ..

مهتا : خوب

چند دقیقه بعد, ازت پرسیدم عینک بابا رو چیکار کردی؟

درحالی که ایستاده بودی و پشتت به من بود با کمال خونسردی گفتی : انداختم بیرون ها ها ها ها    

(مطمئن شدی بابا بخشیدت محصلبعد خبیثانه به کارت خندیدی )

                     

چهارشنبه 16 مهر

 

امروز روز جهانی کودک بود .امروز تخت تو ومهدی هم آماده شد .نزدیک ساعت 8:30 بود که از کارگاه برامون آوردنشون.خیلی تو و مهدی ذوق زده شدیدハート のデコメ絵文字  درضمن برای نصب دلرکاری داشت و به شدت از صدای دلر میترسیدی .

فرداش بابا برای تخت مهدی از این نوارهای led گرفت ハート、かわいい、love のデコメ絵文字.تو به مهدی گفتی تخت من چلاغ نداله.خیلی من و بابا ناراحت شدیم春 かわいい どうぶつ のデコメ絵文字 که چرا برای تو نگرفتیم .برای همین قرار شد شنبه از سرکار بره و بربای تخت تو هم بخره.ハート、 のデコメ絵文字

پنج شنبه هم عکساهای آتلیه رو گرفت خیلی قشنگ شده بود

جمعه بعداز ظهر هم برای اولین بار رو تختت خوابیدی کلی هم استقبال کردی حتی مهدی میترسیدتو تختش بخوابه اومد پیش ما و تو تنها تو اتاق خوابیدی .شب هم بدون هیچ مشکلی رو تختت خوابیدی حتی بعد از آب خوردن گفتی برم پیش بابا بخوابم وقتی بهت گفتم نه از رو تخت ما می افتی گوش کردی و رقتی سرجات .

اما مهدی تاصبح 4 دفعه صدام کرد که بیام پیشتون بخوابم .

شنبه صبح داشتم آمادت میکردم .یه زیر سارافون سفید برات گرفته بودم بهت گفتم لباست جدیدهはてな のデコメ絵文字

تو هم فقط زیر سارافونیتو نشون دادی و گفتی :این جدیده はーと のデコメ絵文字

نمونه ای از نقاشی مهتا (وقتی مهدی درحال مشق نوشتن بود تو هم این نقاشی رو کشیدی )

 

 

                        

جمعه 25 مهر : بالاخره بعد از یه وقفه 4 ماهه پس از اسباب کشی مبل و میز ناهارخوری و میز تلوزیونمونکه تقریبا 2 هفته پیش سفرش داده بودیم رسید . مبل قدیمیمون هم به یکی از آشناهای عمه زری فروختیم. وقتی بابایی داشت مبلارو میبردمیگفتی دیگه مبل نداریم ؟

بعد از ناهار هم خوابیدی و وقتی مبلای جدید رو اورده بودن خواب بودی وقتی بیدار شدی باتعجب داشتی نگاه میکردی

شنبه 26 مهر

تو ماشین در حال حرکت بودیم و مهدی غقب ماشین ایستاده بود که بابا بهش گفت بشین عقبو نمی بینم تو هم در حالی بغلم بودی سرتو چرخوندی عقب و به مهدی گفتی : بشین جیگر طلا متحركة لسبونج

در ضمن با بابایی داشتیم راجع به یه موضوعی صحبت میکردیم که پرسیدی چی میگی ؟

بابا هم خیلی جدی برات توضیح داد .وقتی حرف بابا تمام شد با صدای بلند گفتی : آهان

یعنی قشنگ موضوع رو متوجه شدیsponge-bob-yesemoticons-009

دخترکم:

هرگز، منتظر "فردای خیالی "نباش!

سهمت را از" شادی زندگی "،همین امروز بگیر.

فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایی در "انتهای مسیر" نیست!

"مقصد"

لذت بردن از قدمهاییست، که بر میداریم...

 

مهتا درماشین درحالی که به دندون افتاده مهدی خیره شده استخندونک

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهتا می باشد