خاطرات روزهای من وتودر بهار وتابستان 93
شنبه 30 فروردین : امروز توی اداره شیفت بودم و بابا اومد دنبالتون وقتی رسیدم خونه با کلی ذوق و شوق اومدی روز مادر رو بهم تبریک گفتی و مهتا هم باهمون زبون بچگیش کار تورو تقلید کرد . همش می گفتی سورپرایز داریم . دست بابایی درد نکنه بااینکه امروز خیلی خسته بود ولی برام کیک و کادوی روز زن روخریده بود دوتا النگو (یکی طلایی ویکی سفید) و چون داخل جعبه ای بود که توی پیش دبستانی درست کرده بودین من فکرکردم این النگوها بدلی و از طرف مهد دادن وقتی فهمیدم چه سوتی خفنی دادم کلی به خودم خندیدم .و ازاون خنده دارتر اینکه ب...