فرهنگ لغات و بازیهای مورد علاقت
عزیزم توی ماه هفت بودی روز تاسوعا بود که فهمیدم اولین مروردیدت در اومده
هشت ماهه بودی که نشستی و اولین کلمه ای که گفتی عدد ٣ بود توی ده ماهگیت البته به ٣ می گفتی د.البته ما شروع می کردیم به شمردن و عدد ٣ رو تو می گفتی١٣ ماهگی راه رفتی کلمه بعدی سلام بود که می گفتی س
سنام :سلام ( من و خاله نگار عاشق این کلمت بودیم)
پوده :پسته -----اوایل
سه :پسته
جه: گوجه
پ :پتو
پ:پنیر
چا:چایی
سین : حسین
مه : مهدی
گوبه: گربه
سنی:بستنی
هام : میخوام
شابه :نوشابه
لی لی ضک :لی لی حوضک
سک : عروسک
نهن : نکن
نی نی چولو : نی نی کوچولو
الک نگو : الکی نگو
مهتی : مهدی
ب اشید (ا با فتحه ): ببخشید
بازرگ : بابابزرگ
موموش : موش موش
عمو منید: عموحمید
دوخ نگو : دروغ نگو
آب بیبه : آب میوه
پپو:پتو
اتار:افطار
بااسفنجی:باب اسفنجی
دیلماج(به مهدی میگیم):دیلاج
بیجیلاد: برج میلاد
ﺃتار: قطار
نیا تن: نگاه کن
ندالم:ندارم
دی یآله: دوباره
ماجیجت: مامان بهجت
مهت توتد: مهدکودک
سر تار: سرکار
هلولا :هیولا
باتنک : بادکنک
ساطمه: فاطمه
گوبابه (ب اول باتشدید ) : قورباغه
چی دفتی: د(ضمه ):چی گفتی
آدامه : آماده
هیی (ه ضمه ): یهویی
آرت:راید
شروع پروزه از شیر گرفتن
اواسط آذر سال 92 : چون قرار بود از بهمن بری مهد برای راحتی خودت شروع کردم از شیر گرفتمت یکی دو هفته پیش اینکارو کردیم کل روزو گریه کردی و شبش هم نخوابیدی برات کارتون پونیو گذاشتیم ولی اصلا آروم نمی شدی مجبور شدم دوباره بهت شیر دادم.
اول آذر بود که همزمان هم خواستم از پوشک بگیرمت و هم از شیر: خیلی ذوق داشتی برای دستشویی رفتم از اون طرف هم با چسب زدن و رز زدن به ... دیگه سراغ شیر نیومدی و حواستم کامل به دستشویی رفتم شد خیلی راحت از شیر گرفتم برای دستشویی هم حدودا 10 روز همکاری کردی ولی بعـــــــــــد واویلا ...
اینبار تو از پوشک گرفتن شکست خوردم دوباره پوشکت کردم تا به بزرگتر بشی بعد
بازیهای مورد علاقت
تو خیابون پیشی ببینی و دنبالش کنی
لگوبازی
قایم باشک ودنبال بازی بازی (مثلا بگشم : اااا مهتا کو کجا رفتی ؟؟ مهتا ؟؟؟؟) سریع میری یجا خودتو مخفی می کنی
تاب و سرسره بازی
شنبه 17 خرداد: شب در حالی که بغلت داشتم می کردم می خواستیم بخوابیم که دستم موند زیرت و گفتم آی دستم توهم با شرمندگی بهم گفتی: باخشید(ب کسره دار): یعتی ببخشید
جمعه 23 خرداد: شام ماکارانی داشتیم قبل از شام کمی توی پیش دستی ریختم که بخورم اومدی گفتی میهام : داشتم بهت ماکارانی میدادم که یه قاشق هم خودم خوردم : بهم گفتی : نهور جوجو داره
توی این چند روز دوست داری که دیگه پوشکت نکنم وقتی از مهد میارمت خونه پوشکت رو درمیارم.
کلی ذوق میکنی وقتی میری دستشویی و مامان و بابا تشویقت میکنن. امروز با بابا رفته بودی دستشویی و منم تو اتاق بودم که بابا باخنده صدام کرد که بیام ببینمت , دم دستشویی تکیه داده بودی به دیوار و مثل آدم بزرگا داشتی شلوارتو می پوشیدی باهمون خنده زیرکانت
یکشنبه 25 خرداد
وقتی میام دنبالت یکی از بازیهای روزانت دنبال کردن گربه های کوچه و خیابون شده . اونم با چه هیجانی.....
حالا با این خستگی ساعت 7 رسیدیم خونه . بعداز انجام کارام اومدم کمی استراحت کنم که بازی قایم شدن زیر پتو باهم انجام دادیم آخه بچه این انرژی از کجا میاد؟؟؟؟
مهتا خانم مهندس کوچولو
شنبه 21 تیرماه 93
داخل ماشین موقع رفتن به اداره :
امروز کلاس نقاشی مهدی شروع می شد و مهدی باخودش دفتر نقاشی بزرگ باید میبرد تو هم گیر داده بودی و می گفتی : منه
یعنی مال منه
مجبور شدم برای اینکه ساکتت کنم ست تل و گوشواره ای که تازه خردیده بودم رو بهت دادم .توی ماشن می گفتی که از داخل مایلونش دربیارم . منم برای اینکه گمشون نکنی گفتم بریم خونه و با قیچی بکنم ..تو هم قبول کردی.
بعد از چند دقیقه ام پرسیدی : کنــــــدی ؟
منم همینطوری گفتم آره : تو هم خندیدی و گفتی : الک نگووووو (یعنی الکی نگو )
نمونه ای از شیطنت مــــــــــــــن :
رفتم داخل باکس . نمی خوامم بیام بیرون
یک شیطنت دیگر:
زدی لیوانو شکوندی ازت می پرسم کی شکونده ؟ با کمال پررویی میگی :مهتــــــــــــی
میگم تو نشکوندی : میــــــــــگی :نه مهتی کرد.
من:
مهتی :
لیوان شکسته :
البته این کلک رو کلا در همه خرابکاریهات به کار میبری
دخترک سیاستمدار
این بازی رو با من و بابا جداگونه انجام میدی
ازت پرسیدم : مامانی دوست داری یا بابایی؟
جواب : بابایی
من: اصن باهات قهرم :
مهتا : باخنده: مامانی:
من : بوست میکنم و میگم جیگری
مهتا : با شیطــــــــــنت : بابایی
یک عادت بد :
حرفی واسه گفتن ندارم .
در حال حاضر 2 سال و 3 ماهته و هرچیم بهت میگم این کار بده ولـــــــــــــی فایده نداره.
عشق این هستی که بری پشت فرمون و رانندگی کنی
چهارشنبه 93/4/25
من در حال رانندگی (بازم به شجاعت من مامانی که هنوز میترسه )
یکی ازفانتزیام اینکه برم حمام آب بازی
پنج شنبه 26تیر93
پنج شنبه 93/5/2
آخرین پنج شنبه ماه رمضون بود و شیفت کاری من. شب قبل بابابزرگینا خونم بودن و حسابی بازی کرده بودی برای همین دلم نیومد صبح تو و بابایی رو که دیرقت خوابیده بود بیدار کنم خودم اومدم سرکار .داشتم واسه خودم تو اینترنت می چرخیدم که دیدم بابایی زنگ زد و پشت تلفن داره میخنده : اومده بهت موزی که دیشب خودت کمی از خورده بودی بهت بده میگه باچه ناز و کرشمه ای به موزه نگاه میکنه و میگه : نمی هام این دهنیه ...
بعدش هم کلی تلفنی باهام حرف زدی
جمعه 3 تیر 93
در حین بازی با مهدی :نمی دونم سرچی حرصت دراومد و به مهدی گفتی به عمو منید میگم بیاد بهورتت (بخورتت)
بعد دستتو گذاشتی رو گوشات (به حالتی که مثلا گوشی گذاشتی ) بعد میگی : الو عمو منید بیا مهدی بهور
بااینکه امروز حالت خوب نبود و اسهال و استفراغ داشتی اصلا اذیت نکردی و همش بازی میکردی قربونه مظلومیتت برم.
درضمن الان دوهفتس دیگه خونه پوشکت نمی کنم و هم جیش و هم پی پی رو میگی
شب بعد از افطار رفتیم شربت متو کلوپرامید و قرص (دیفنوکسیات : البته به داروخونه نگفتم برای بچه میخام چون نم دن )خریدیم بعد از خوردنش کمی بهتر شدی . البته صبح که از خواب بیدار شدم شب پی پی کرده بودی (البته من تا 1 بیدار بودم ) و برای همین پاهات کمی سوخته بود و قبل از رفتن به اداره بابا رفت داروخونه و پماد خرید. تو راه هم برات ایه الکرسی خوندم.
الانم تو اداره همش دلم شور می زنه خدایااااااا دخترمو بتو سپردم .
دوشنبه 6 تیر
متاسفانه حالت توی این چند روز اصلا خوب نبود .مجبور شدم دیروز مرخصی بگیرم خوبیش این بود که از پوشک گرفته بودمت وگرنه حسابی پاهات میسوخت . البته دو سه باری خرابکاری کردی (با این حال اصلا فکر نمی کردم بتونی خودتو نگه داری چون زمان زیادی نبود که پوشک نمی شدی )یبار توی دستشویی بهت گفتم چرا زودتر نمی گی ؟ نگام کردی و بهم گفتی اذیت نتن ..(اذیت نکن )
همش هم می گفتی کرم بزن میسوزه .نزدیک افطار بود که نبات سوخته درست کردم بهت دادم و مهدی خیلی کمک کرد که اینو به خوردت بدم و بعد از خوردنش درست موقع اذان گفتی مامان خوب شدم.
همون لحظه گریم گرفت و فقط از خدا سلامتی برای خانوادم خواستم.امروز هم بابا مرخصی گرفت و من اومدم اداره و تاالان که ساعت 14:15 خدارو شکر بیرون روی نداشتی .
رفتی زیر روسری مامان قایم شده بودی و فکر میکردی هیچ کس تو رو نمیبینه منم توی آشپزخونه صدام کردی:
مامان .... جایی (کجایی )؟
اومدم دیدم تو توی این وضعی
البته روسری مامان نقش پپو (پتوی) عروسک های تو روهم بازی میکنه
مهتا در حال عروسک بازی:
شنبه 18 مرداد
تو ماشین داشتیم راجع به نقشه مهدی برای آزادی بن تن حرف می زدیم و غرق در صحبت بودیم و حواسمون بهت نبود که خودت گفتی : منم نقشه دارم . با بااسفنجی بلیم بازی .
هر چیزی هم بیبینی و برات جالب باشه با هیجان صصدام می کنی و میگی :
نیا تن (نگاه کن )
دوشنبه 3 شهریور93:
صبح موقع بیدار شدن بابایی بغلت کرده : ازت می پرسه بابایی دوست داری ؟
مهتا : آره
بابا :چند تا ؟10 تا؟
مهتا : نه 30 تا ...
من و بابا هم چلوندیمت
جمعه 7 شهریور93
بابا دستشویی دارم
بابا : برو الان من میام
بعد از چند ثانیه :
مهتا : در حالی که کنار دستشویی این پا اون پا میکرد : بجنب دیده(دیگه ) جیشم داره میریزه هااااااا
من داشتم باتلفن صحبت میکردم
همون شب وقتی کنار بابا خواب بودی: نصف شب برای آب بیدارشدی ونشستی ومیگی : یکی به من آب بده.وقتی صبح بابایی برام تعریف کرد کلی خندم گرفته بود
سه شنبه 11 شهریور93
صبح توی ماشین وقتی داریم میریم اداره: مهدی صندلی عقب ماشین دراز کشیده میگم مهتا مهدی خوابیده چیکارکنیم:
مهتا : دالی موشه
مامان : ؟؟؟؟
مهتا :در حالی سرت رو میاره پایین به سمت صندلی عقب ماشین به مهدی میگی دالی موشه!!!
مامان : این بازی رو کی یادت داده (چون من تا حالا وقتی قایم موشک بازی میکینم این کلمه رو نگفتم ) می خندی میگه خالههه(مربی مهد )
وقتی آب میخوری نصف لیوان رو خالی میکنی زمین واز این کار کیف می کنی
سه شنبه 93.6.18
اومدم مهد دنبالتون منتظر بابا بودیم که یکی از بچه های مهد سرش خورد به تاب و مربیت خاله صدیقه رفت پیش اون بچه تو هم حسودیت شد بدو بدو رفتی که خاله صدیقه منه وبعدش دستشو گرفتی که باهاش بری منم بهت میگفتم نمیای پیش من میخای با خاله بری میگفتی آره
وقتی بابا اومد توی ماشین موقع برگشت توی اتوبان عینکی که بابا تازه از
آستارا خریده بود ودر حالی که شیشه ماشین کمی پایین بود با کمال خونسردی از شیشه انداختی پایین و بابایی با دعوا بهت گفت دیگه بابات نیستم و دوست ندارم تو هم بابغض میگفتی بی اشید دوسم داری ؟؟؟؟
دوشنبه 93/6/26
صبح تو ماشین میگی نی نی ها خیلی پلو (پرو) شدن ..
چرا ؟؟؟
منو اذیت میتونن
راستی
دوشنبه 31 شهریور:
از وقتی مهدی رفته سینما :فیلم شهر موشها و بنر این فیلمو بهت نشون داده
از جلوی سینماهایی که این فیلم رو تو اکران دارن و پوسترش سردر سینما نصبه رد میشیم فوری میگی : مهتــــــــی شهرموشها.
من در حال آب بازی در حمام
:
دقایقی بعد از یک دوش آرام بخش
من بعداز اینکه مامانی موهامو سشوار میکشه