، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مهتا

مهمانی و تفریحات نیمه اول 93

1393/3/7 9:29
نویسنده : نسرين
333 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 28 فروردین قرار بود بریم عیددیدنی خونه عمومحمد , البته چون بابا سرکار بود و ساعت 8 شب اومد خونه کمی دیروقت شد از طرف دیگه عمو وزن عمو طاهره می خواستند مارو سورپرایز کنند و بعد از عیددیدنی بریم رستوران شاندیز توی پارک وی .

چون دیروقت شده بود قرار شد ما بریم دنبال عمه فاطمه و همه با هم مستقیم بریم رستوران. تو ومهدی خیلی توی ماشین اذیتم کردین . توی خود رستوران هم همش درحال نق زدن بودی و من و بابایی مجبور شدیم به نوبت تو را توی باغ اونجا نگه داریم.نمی دونم تو چرا موقع بیرون رفتن و توی جمع بداخلاق می شی 

                                                                                                               

     

                                                 خطوط حیوانات

                               خطوط زرق و برق     

عکس های پارک رفتن :

       

پنج شنبه 1 خرداد

عروسی وحید پسرخالم بود از طرف دیگه هم خونه به خاطر بستن اساس ها ریخت وپاش بود بابا هم که از صبح رفته بود محضر برای ماشین . خلاصه خیلی کلافه بودم . کارامو انجام دادم و برای اولین بار بود که برات لاک می زدم البته قبلا یبار امتحان کرده بودم ولی چون کوچکتر بودی لاکاتو می خوردی بماند که این سری هم این کارو کردی و تا رسیدیم تلار 2 تا انگشتت لاک نداشت

ساعت 2:30 وقت آرایشگاه داشتم بابا که اومد خونه شماناهارخوردین و خوابیدین وقتی برگشتم آمادتون کردم و ساعت 5:30 راه افتادیم. توراه دنبال اتلیه گشتیم ولی چون قبلا وقت نگرفته بودیم نتونستیم جایی رو پیدا کنیم.

ساعت 8 رسیدیم تالار .خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیتم نکردی فقط غذا نخوردی و خودتو با نوشابه سرگرم کردی اخرمراسم هم گفتم بریم با عروس عکس بندازیم با خوشحالی گفتی بییم.

در ضمن عروسک باربیتم برده بودم و حسابی مشغول بودی حتی بچه های دیگه هم می خواستن ازت بگیرن بهشون نمی دادی و دفاع می کردی (خیلی خوشم اومد)

برگشتنیم هم من از اندیشه تا نزدیکای میدون آزادی رانندگی کردم برای اولین بار بود که همچین مسر طولانیو پشت فرمون نشتم.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

جمعه 30 خرداد

هنوز خونه بهم ریختس. دیروز کمی از کارای کابینت انجام شد ولی همچنان آشپزخونه تخلیه و وسایلا توی کارتونه.

ظهر تصمیم گرفتیم بریم پیتزا بخوریم.از صبح همش می گفتی : پیزا, پیزا می هام.

ولی دریغ از یک لقمه ........

همش در حال خوردن آب و نوشابه بودی.

وقتی رسیدیم خونه سوپ برات گرم کردم و خوردی و خوابیدی تا ساعت 5 .

عصر تصمیم گرفتیم بریم دریاچه چیتگر.خیلی شلوغ بود ما ساعت 6:30 رسیدیم اونجا .حسابی با مهدی بازی کردین و پیاده روی .. جالب اینجا بود که اصلا نگفتی بغل و خودت راه میومدی.

بعد هم باهم قایق سوار شدیم و توی قایق تو و مهدی  خیلی ذوق زده شدید. ساعت 10 شب که رسیدیم خونه اونقدرخسته شدی که بیهوش افتادی....

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

7.gif

یه نفر بادبادک شکل خفاش هوا کرده بود و باتعجب داشتی بهش نگاه می کردی

7.gif

مهتا در قایق

                    z-010.gif

حرف های مادر دخملی............

دخترم فاصله آرزوهایت به اندازه فاصله زانو هایت تا زمین است.......

همین که در پیشگاه خدا زانو بزنی...........

به آرزوهایت خواهی رسید.

های gif بچه ها 151

z-010.gif           

تعطیلات عید فطر ( سه شنبه 7 مرداد تا چهارشنبه )                                                                                            

امسال عید فطر سه شنبه و چهارشنبه بود و یه تعطیلی 4 روزه حسابی بهمون چسبیدالبته قبلش به خاطر مریضیت من و بابا هرکدوم 1 روز مرخصی گرفته بودیم و این مریضی خستمون کرده بود ولی سعی کردیم این تعطیلات بهتون خوش بگذره .Clown

سه شنبه

تصمیم گرفتیم بریم برج میلاد که به خاطر ماه رمضون و عیدفطر جشن برگزار کرده بودن .

 بعدازظهر رفتیم خیلی شلوغ بود و ترافیک وحشتناکی نزدیک برج بود بابا میگفت برگردیم که قانعش کردم که بریم .

خلاصه رسیدیم برج و بعد از کلی پیاده روی به خاطر پارکینگ وارد برج شدیم .

.وارد قسمتی شدیم که جشن داشت شروع میشد ومهمونشون علیرضا افتخاری بود و قسمتی پشتی اون قسمت شهربازی .

با دیدن شهربازی دیگه تو و مهدی دیگه یجا بند نبودین.

کمی رفتیم توی چمنا نشتیم و بعد از خوردن تنقلات رفتیم سوار بازیها شدید البته برای سن شما استخر توپ و قطار بود که فقط قطارو سوار شدی . یه بازی دایناسور هم اونجا بود که مهدی سوار شد وتو هم از کنار نگاه می کردی .

برج میلاد به روایت تصویر

 

بعدش غرفه هایی که هرکدوم نماینده یک شهر بود رو گشتیم و توی غرفه کردستان  آش دوغ ورشته خریدیم .خیلی خوشمزه بود و شما هم چند قاشق ازش خوردی.توی یه گوشه از غرفه یه گهواره چوبی که توش یه عروسک بود گذاشته بودن و پسری که از خود اون کردها بود وقتی دید اون عروسکو می خواهی بهت داد یه گوشه نشستی و آن چنان با عروسک سرگرم شدی و ماهرانه به قول خودت نی نی رو می خوابوندی که دلم نیومد زود بلند شیم و برای همین کمی بیشتر اونجا موندیم.

وقتی مهتا مامان میشود:

цветочная композиция

цветочная композиция

           цветочная композиция

  цветочная композиция

            цветочная композиция

                         цветочная композиция

 

 

 

البته با کلی خواهش و التماس از اونحجا بیرون اومدیم . وقتی هم بهت میگفتیم بریم .جواب میدادی :

خونه نه, دور بزنیم

تو راه هم همش می گفتی بریم : بیجیلاد(برم میلاد )خندونک

چهارشنبه

شام درست کردم و وسایل و جمع کردیم که بریم پارک آب وآتش چون ورودی قسمت آب بازیشو نمی دونستیم (البته فوق العاده شلوغ بود و جای پارک به سختی پیدا کردیم ) از قسمتی وارد پارک شدیم که کلی پیاده روی کردیم و از پل گذشتیم اونم با اون همه وسایل پات هم کمی زخم شده بود و چون جوراب نداشتی  نمی تونستی راه بیایی مجبور شدم بغلت کنم و وسایل همه دست بابا بود وخیلی خسته شدبعداز یه سفرطولانیرسیدیم به قسمت آب و آتش.

                                                                    

زیراندازو انداختیم و بابا رفت که راهی برای خروج پیدا کنه تا موقع برگشت راحت تر باشیم .مهدی همش غر میزدی این چه پارکیه هیچی نداره وقیافه گرفته بود .توی همین حین سه تامون نشته بودیم که یه دفعه آتش و روشن کردن ویه صدای بلندی از روشن شدنش تو فضا پیچید سه تامون هیجانزده شدیم البته شما بیشتر ترسیدی و همون شد که تا آخر تو بغل من و بابا دراز کشیدی ودستاشو گذاشته بودی روی چشمات که مثلا آتیش و نبینه .هر کاری هم می کردیم که مثلا حواست رو پرت کنیم فایده ای نداشت حتی قسمت آب بازی هم نیومدی که مهدی رو ببینی .برای همین پیش بابا موندی و من ومهدی  رفتیم قسمت آب بازی

چون هوا سرد بود و مهدی هم  موهاش خیس بود به خاطر اینکه سرما نخوره زود شام و خوردیم بماند که وقت شام هم شما توی بغل بابا در حالی که دستات رو چشمت بود دراز کشیده بودی و حتی یه لقمه هم نخوردی  .

پنجشنبه

امروزصبح رفتیم تره بار خرید کنیم این اولین باری بود که بیرون پوشکت نکردم بعد از ظهر هم رفتیم پارک که توی خیابون اصلی جنت آباده . البته این بار هم پوشکت نکردم واین اولین پارک بود که بدون پوشک اومدی آفرین به تو دختر خوب که همکاری کردی .I Love You

البته همون شب هم بدون پوشک خوابیدی و تا صبح مواظبت بودم البته چند بار بیدارت کردم ولی هنوز نتونستم شب ببرمت دستشویی اصلا همکاری نمی کنی (با این که اون شب جاتو خیس نکردی ولی چون برای دستشویی رفتن بیدار نمی شی شب های دیگه دوباره پوشکت کردم)

این پارک فقط سرسره داشت و تابی توی این پارک نبودبهم گفتی

: تاب ندایه .آقاهه برده درستش کنه

(پارک نزدیک خونه یه تاب خراب بودکه بهت گفته بودیم آقاهه برده درست کنه و شما هم این موضوع رو به همه جا تعمیم دادی )

                                   If the picture does not load, press F5!

جمعه

هیچی همش خونه بودیم

              Разноцветные цветы

نمونه هایی از کارهای زبل خانی

دوشنبه 17/6/93

بعداز ظهر داریم با ماشین برمی گردیم خونه مهدی عقب ماشی حا ندار بود و گیر داده بودی بری پیشش بهت گفتم ببین مهدی مریضه اذیتش نکن توهم سریع دلتو گرفتی و گفتی منم مریضم آی دلم درد میتونه

وقتی هم رسیدیم خونه رفتم روی تخت کمی استراحت کنم با سیست تمام اومدی میگی نخواب دیده پاشو شام درست تن دیده (چون میدونی من توی این قضیه حساسم )و اگه از یه طریق دیگه میگفتی محال بود پاشم

  

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهتا می باشد