، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مهتا

تحویل سال 93

1393/2/3 8:44
نویسنده : نسرين
373 بازدید
اشتراک گذاری

 عکس فانتزی تبریک عیدنوروز93,پیغام تبریک فانتزی عید نوروز,کارت پستال فانتزی عید نوروز,اس ام اس تبریک با عکس فانتزی عید نوروز,اسب فانتزی تبریک نوروز,عکس فانتزی سال نو93,کارت پستال فانتزی سال نو1393,عکس نوشته انگلیسی سال نو93,کارت پستال انگلیسی تبریک سال نو93,عکس های فانتزی تبریک انگلیسی عید نوروز93,پیامک تبریک عید نوروز با عکس فانتزی,اسمس تبریک عید نوروز,پیغام فانتزی تصویری عیدنوروز93,سال اسب نوروزی93,عکس تبریک فانتزی سال نو شمسی93

لحظه تحویل سال ٩٣: (سال اسب ) ساعت 20و 27 دقیقه و 7 ثانیه روز پنجشنبه 29 اسفند 1392 مطابق با 18 جمادی الاولی 1435  , 20 مارس 2014

                                      free coin animation   

 

وقـتـی حـس میکـنم

جایی در این کره ی خاکی

تــو نفس میکــشــی و مـن

از همان نفسهایت نفس میکشم !

تـو بـاش !!!

هوایت ! بویت! برای زنده ماندنم کافی استقلب

 

سفره هفت سین و که چیده بودم خیلی کنجکاوی می کردی و می خواستی همشو بهم بریزی به خصوص

سر شمع روشن کردن و فوت کردنش . هم تو و هم مهدی دست از اینکار برنمی داشتین و خونه بوی دود گرفته بودشیطان و مثل پارسال برف شادی بازی و فشفشه روشن کردیم و کلی دوتایی بازی کردین

 

روز ٥ و ٦ عید مهد کودک تعطیل بود و مجبور بودم هردوتونو بیارم اداره .وای که چه ها به سرم آوردین

توی پارتیشن دنبال بازی می کردینعصبانی, هرچی خوراکی میدادم دستت باید مواظب می بودم ندازی زمین و برداری بخوریسبز روی صندلی ها میشستین و چرخ چرخ بازی می کردین , تمام وسایل همکارامو بازرسی کامل انجام دادین کلافههر چی می خواستی با جیغ بدست میاوردیگریه .با همکارام دوست شده بودی و چشمک می زدی و بوس می فرستادی.چشمک حتی با آقای صادقیان (یکی ازهمکارام ) جور شده بودی و وقتی که برای یه ساعتی رفت بیرون اداره وقتی برگشت اومدی با همون لحن بچگانت  بهم گفتی : عمو اومد و من درحالی که بادوستم تلفنی حرف میزدم از این کارت کلی خندیدمنیشخند

راستی یه بازی هم با هم انجام میدادیم:

بهت می گفتم : مهتا اداره مامان گریه نچنی ها (نکنی ها) :و تو هم الکی با خنده ادای گریه در میآوردی و می گفتی ااااا . می گفتم اداره مامنی نخندی ها : و تو الکی می خندیدی

می گفتم :اداره مامانی منو نترسونیها : و تو هم می ترسوندیو می گفتی هوووووو

می گفتم: اداره مامانی نگی سنام: و می گفتی سنام

می گفتم :اداره مامنی چشمک نزنی ها : و تو چشمک می زدی

با یه شیطنت خاصی اینارو انجام میدادی که بعدش مجبور می شدم حسابی بچلونمتخوشمزه

عکسای قبل از سال تحویل :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روز جمعه ظهر 8 فروردین با هم رفتیم رستوران نگین شیان سرخ حصار و بعد از کلی شیطونی غذاتو خودت خواستی بخوری .البته بماند که قدت به میز نمی رسیدو همه برنجو ریختی زمین ماچ

 وقتی داشتیم برمی گشتیم توی ماشین خوابت برد و من و تو توی ماشین موندیم و مهدی و بابا تقریبا ١ ساعتی رفتن پارک.

روز شنبه ٩ فروردین  مامان و بابا رفتن اداره و تو و داداشی رفتین مهد کودک .البته بچه دیگه ای روز ٩ و١٠و ١١ فروردین مهد نیومد و تو و داداشی  با مدیر مهد : خانم بهرامی تنها بودین . داداشی هم توی این چند روز دلپیچه شدید گرفته بود و اصلا غذا نمی خورد خیلی بهم سخت گذشت .گریه

 روز دوشنبه ١١ فروردین خاله نگار و دایی نادر و مامان بهجت و خاله اکرم مامانی اومدن خونمون و شبش با هم رفتیم رستوران شیان توی  لویزان . فوق العاده شلوغ و سرد بود و من حسابی از این موضوع ناراحت بودم و سرویس دهیشون هم به خاطر شلوغی خیلی زیاد طول کشید (نزدیک ١ ساعت ) و تو و سنا خیلی اذیت کردین.گریهسبز

مهمونی های عید همچنان ادامه داشت . روزی که خونه عمه زری بودیم با مهدی وایسادی و شعرهایی که مهدی بلد بود و با هم خوندین و عمه کلی ذوق می کردقهقهه

الیته و قتی خونه دایی نادر هم رفتیم بازهم همه شعراتونو خوندین و خیلی خیلی مزه اجرا کردین وکلی بهتون افتخار کردم.قلب

                        تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست         

 زیباترین آرزو

آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود
      سهم تو از زندگی، یک عمر خوشحالی شود ...

 
برایت دنیایی به زیبایی هر آنچه که
زیبایش میدانی آرزو میکنم.
 
 

                                                      анимашки  

                     

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهتا می باشد