، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره

مهتا

سرای محله

با رفتن ودیر و مربی مهد، از اول تیر قرار شد به جای مهد کودک شما هم با داداشی بری سرای محله. امروز اولین روزی بود که رفتی.ولی علاوه بر مشکل و استرسی که تغییر محیط داره، یه مشکل دیگه هم داشتی، اونم بستن در بود.فضای اونجا یه سالن خیلی بزرگ تو طبق دوم بود و به خاطر پله ها و امنیت بچه ها حتما باید در بسته می بود.بعداز ظهرش هم خیلی بدقلق بودی.نمیدونم میتونی اونجا عادت کنی یا نه.گذر زمان فقط میتونه پاسخگوی این سوال باشه.   شنبه 960904 مربی های افتخاری ورزش امروز کلاس کار کتاب علوم و پاییزک ...
4 تير 1396

تبلت

پنج شنبه 18 خرداد 96 این روزها به خاطر رفتن خاله منیر و خانم لطف پور حال و حوصله ندیرم.امروزم که شیفت بودم و تو رفتی مهد کودک و من ومهدی هم با کلی کلک رفتیم اداره .شبم قرار بود بریم خونه مامانم. امروز هم تبلت جدیدت رو گرفتی و هم برات دمپایی رو فرشی( به قول خودت تمپایی پاشنه بلندی)خریدم. تازه کلی هم تهدیدم کردی (مامان اگه میخوایی بهت گیر ندم و تمپایی تو رو نپوشم الان برام تپایی پاشنه بلندی بخر) ...
21 خرداد 1396

نقاشی

موضوع: یه نهنگ مهربون رو نقاشی کردی که دهنش کامل دیده میشه ولی فقط یه چشمش سمت ما هست و چون مهربون بود و ماهی ها رو نمیخورد، ماهی ها هم سمتش میومدن یه پری دریایی و دخترش هم نقاشی کردی . یه ستاره دریایی و یه صدف با یه گردنبند مروارید کنار ساحل دو رنگش کشیدی(قهوه ای پر رنگ هم خاک ساحله ) بعد کمی فکر کردی و گفتی نقاشیم یه چیزی کم داره! اونم نور مروارای گردنبند بود دوشنبه 96/6/6 اولین نقاشی روی سنگ با گواش ...
17 خرداد 1396

روز تولد 5 سالگی

دوشنبه   96/1/28 الان که دارم این متن رو می نویسم ساعت 9:26 صبحه. یاد 5 سال پیش به خیر.وقتی برای بار اول تو بغلم گرفتم چقدر احساس خوبی داشتم به خصوص لبای خوشگلت خیلی به دلم نشست. امروز صبح خیلی بداخلاق بودی.اولش بهانه گرفتی که تولدم تو مهد باشه و پیش دوستام. ولی بعدش گفتی خونه باشه با خانواده البته کادوت رو روز تولد مهدی گرفته بودی . امسال روز تولد مهدی با روز پدر مصادف بود و از طرف اداره برج میلاد دعوت بودیم.حالا قراره امروز زود بیام دنبالت و کیک و فشفه و بادکنک و برف شادی .... و به قول مهدی خوشگذرونی   ...
28 فروردين 1396

سال 1395

روز جمعه یکم مرداد قرار بود شام بریم پیک نیک (یا به قول خودت پیک میک ).اما ازاون جایی که تو ومهدی حسابی شیطنت کرده بودید تقریبا منصرف شده بودیم.تو ومهدی هم بیکارننشسته بودید و با نقاشی کشیدن و بلبل زبونی مخصوصتون نظرمون رو عوض کردید .البته بماند که توی پارک هم دو تا دختر پررو به پستمون خورد که حسابی عصابانیمون کرده بودن .اسکوتر تو ومهدی رو ازتون میگرفتم و خودتون بدون وسیله بازی مونده بودید.هرچی هم من با دختر (آرنیکا) بحث میکردم فایده ای نداشت تو ماشین من و بابا درباره ندادن اسباب بازیهاتون به دیگران خیلی صحبت کردیم. پنج شنبه 95/5/7 برای اولین بار با هم رفتیم دهکده آبی پارس ،البته همراه با خاله نادیا و نگار و زندایی فریده.مارال نتونست ا...
3 مرداد 1395

کلاس استخر

امروز چهارشنبه 9 تیرماه 95 و 23 ماه رمضان هست.به مناسبت احیا امروز ساعت کاریمون 10 صبح بود(البته من فکر میکردم 9 بوده و خیلی ناراحت شدم که بیشتر پیشت نموندم).قرار بود دیگه مهد کودک نریم و بچه هارو یه راست ساعت 8:20 ببریم استخر.ما خیلی زود رسیدیم.چون امروز ماشینمون رو قرار بود تحویل خریدارش بدیم و بابا ساعت 9 باید خونه می بود. رفتیم داخل استخر و کم کم دوستای دیگت هم اومدن.خیلی برای جالب بود اولین باری بود که تو رو توی استخر می دیدم.کلی هم با مامان شادیسا حرف زدیم
9 تير 1395

سفر یکروزه به کاشان

می خواستیم پنج شنبه 29 اردیبهشت حرکت کنیم ولی ازاونجایی که هفته پرمشغله ای داشتم نتونستم صبح زود ازخواب بیداربشم.برای همین نتونسنتیم هتل رزرو کنیم.چون همه پرشده بودن.تصمیم گرفتیمصبح زود جمعه راه بیفتیم.ساعت 5 صبح بودکه وقتی بیدارت کردم،باحالت خواب آلودی که داشتی گفتی:لباس خوشگلاموبیارین بپوشم تابریم مسافرت.حدودا ساعت 6 بودکه راه افتادیم.توراهیه سفره خونه سنتی بودکه برای صبحانه املت خوردیم.ساعت 9:30 بودکه رسیدیم نیاسربرای گلابگیری.کلی اونجا بازی کردی و فالوده خوردی وما هم خریدامون رو کردیم.بعدشم آبشار نیاسر که با مهدی حسابی آب بازی کردین.بماند که رو مردم هم آب میریختین واونا حسابی شاکی میشدن .حمام صفویه هم که نگو:ژست و عکس گرفتن.ناهار بعدازکل...
1 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهتا می باشد