، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره

مهتا

سال 92

عکس هایی از  بپچگیت                                 قربونت برم همش عادت داشتی بری زیر مبل و میزو ....                                    خودت بگو نباید اون موقع اون لپاتو گاز می گرفتم هاااااان              ...
10 ارديبهشت 1393

کیش

مدت زمان کوتاهی پس از رسیدن به هتل: اصلا خستگی در صورت قشنگت دیده نمی شه بعد از ریزریز کردن دستمال کاغذیها رفتی کجا؟؟؟؟؟ ...
3 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

 مهتای عزیزم یکشنبه ٢٧ فروردین ٩١ بود و مامانی در حالی که روزهای آخر بارداری رو طی می کرد بعد از شام رفت که بخوابه آخه دکتر چند روز پیشش گفته تو اردیبهشت ماه دنیا مییایی ولی عزیز دلم انگار دیگه تحمل نداشت ساعت ٢ نصف شب درحالی که کیسه آب پاره شده بود ازخواب پریدم و فورا بابایی رو صدا کردم هردوی ما خیلی ترسیده بودیم  و من و بابایی و داداشی فورا به بیمارستان رفتیم ساعت ٢/٣٠ بود که رسیدیم وی چون نامه دکتر نداشتیم کمی معطل شدیم تااینکه منو توی یک اتاق به طور موقتی بستریم کردن و  چون خیلی درد داشتم بهم آمپول هم زدن.زنگ زدیم که مامان بهجت و بابا محمد هم بیان بیمارستان .توی این مدت مهدی عزیزم خیلی پریشون بود وقتی توی چشمای ...
3 ارديبهشت 1393

خاطرات مهد کودک تا 2سال و نیمگی

عزیز دلم  1 بهمن سال 92 (ساغت 8:30 )اولین روزی بود که به مهد کودک رفتی . اتفاقا قرار بود از بچه ها عکس آتلیه ای بگیرن .من همراهت اومدم  واونروز کنارت موندم البته داداشی هم  چند دقیقه ای پیشمون اومد وقتی مهذی رو دیدی فوری بهش سلام کردی و خندیدی  عزیزدلم امروز شنبه پنجم بهمن هست .امروز ساعت 9:30 میخواییم بریم مهد چون مربی جدید قرار هست بیاد کمی دیرتر می برمت.دارم دعا می کنم بتونم ازت دل بکنم و تو هم رفتن رو راحت بپذیری  امروز خيلي روز بدي بود اصلا دلت نمي خواست ثانيه اي اونجا تنها بموني مربي جديد هم خيلي ناشي بود و نتونست باهات ارتباط برقرار كنه از شانس ما بازرس هم قرار بود بياد اونجا براي همين خيلي س...
3 ارديبهشت 1393

تحویل سال 93

  لحظه تحویل سال ٩٣: (سال اسب ) ساعت 20و 27 دقیقه و 7 ثانیه روز پنجشنبه 29 اسفند 1392 مطابق با 18 جمادی الاولی 1435  , 20 مارس 2014                                              وقـتـی حـس میکـنم جایی در این کره ی خاکی تــو نفس میکــشــی و مـن از همان نفسهایت نفس میکشم ! تـو بـاش !!! هوایت ! بویت ! برای زنده ماندنم کافی است   سفره هفت...
3 ارديبهشت 1393

شهربازی وپارک

روز پنج شنبه سوم بهمن 92 ساعت 6 بعداز ظهر بود که رفتیم شهربازی امیر .تو ومهدی خیلی خوشحال بودید و حسابی بازی کردید.دو روز از رفتنت به مهدکودک می گذشت و من وبابایی همچنان نگران تو بودیم                                                                                                                       ...
30 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهتا می باشد