پنجشنبه 28 فروردین قرار بود بریم عیددیدنی خونه عمومحمد , البته چون بابا سرکار بود و ساعت 8 شب اومد خونه کمی دیروقت شد از طرف دیگه عمو وزن عمو طاهره می خواستند مارو سورپرایز کنند و بعد از عیددیدنی بریم رستوران شاندیز توی پارک وی . چون دیروقت شده بود قرار شد ما بریم دنبال عمه فاطمه و همه با هم مستقیم بریم رستوران. تو ومهدی خیلی توی ماشین اذیتم کردین . توی خود رستوران هم همش درحال نق زدن بودی و من و بابایی مجبور شدیم به نوبت تو را توی باغ اونجا نگه داریم.نمی دونم تو چرا موقع بیرون رفتن و توی جمع بداخلاق می شی &nb...